......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.
......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.

[Seppuku] سِپــــــــــــُــــــــــــــــــوکُـــــــــــــــو

Seppuku

سپوکو

 

 

باور کنید خیلی از داستان ها احمقانه اند و احمق تر کسی که این داستان  ها را باور می کند و پی اش را می گیرد ، یکی اش خود من . امروز که هجده تیر نود و هشت است سر ظهر لا مصب و گرم بندرعباس ایستاده ام وسط میدان شهربانی ،سرم را بالا گرفته ام و نیم ساعت است زل زده ام به بالا،  چرا  ؟ به خاطر همین دلیل مزخرف . کرم بیخودی که چند روزی است بعد از شنیدنش از دهان یک کماد پشت شهری به جانم افتاده است.

یک ) : تیر نود و هشت

  

 

 لاشه ی ماهی سرخو را با چابکی تمام گذاشت روی سکوی سیمانی ، از توی شلوار گشادش دو تا چاقو بیرون آورد   گفت : با کدام یکی پوستش را بکنم ، گفتم : چه فرقی میکند مگر، گفت : این چاقوی خودم است و این یکی مال پدرم با پوزخندی گفتم : خب !!! گفت با این یکی گوشت میخوری با این یکی رویا. دوباره با پوزخند گفتم : چه رویایی؟ پیراهنش را بالا زد و گفت: ببین این .نگاهم به شکمش افتاد،از ناف به بالا تا استخوان های سینه اش پوست نداشت سرخ بود عین  سرخوی پوست کنده . هاج مانده بودم که به سرعتی ماهی را پوست کند ،تکه تکه اش کرد گذاشت لای روزنامه  و تحویلم داد.

دو ) تیر چهل و هشت

کماد پدر، ماهی سرباز شهربانی را به سرعت تمام پوست کند پیچید لای روزنامه  و تحویلش داد ، سرباز لاشه را عقب جیپ گذاشت و نیم ساعت بعد دم در  شهربانی بود ماهی را گذاشت روی میز افسر ، افسر چشمش که به روزنامه افتاد سرخ شد داد زد: بی پدر  روزنامه چپی ها را برایم آورده ای، سرباز گیچ و منگ سلام نظامی داد و گفت کار ماهی فروش پشت شهر است قربان. آوردنش و یکراست بردنش توی دفتر شهربانی ، افسر گفت : توطئه می کنی ‌، کمونیست کثافت. می دهم پوستت را بکنن، اصلن میدانی تو با این کارت پوست وطن را کنده ای ، پوست کن بی پدر و مادر درسی بدهمت که تا عمر داری یادت بماند ، گفت : بچه داری ‍؟ ماهی فروش گفت بله آقا دو تا  پسر ، افسر دستور داد بروند پسرانش را با چاقوی کارش بیاوردند  ، ظهر گرم تیر ماه وسط  میدان شهربانی پسر کوچکش را خواباندند کف آسفالت داغ , بعد چاقو را گذاشت توی دست ماهی فروش و گفت : پوستش را بکن، اگر پوستش را کندی آزادی که بروی .

تکه ای پوست شکم  افتاده بر آسفالت تفتیده و خونی که جوشید و بخار شد .

سه) تیر پنجاه و هشت

میدان شهربانی شلوغ است و دسته ی شعار دهندگان به هم می رسند ، بلند گو از بالای ساختمان شهربانی هشدار می دهد که اگر متفرق نشوند دستور تیر دارد ، جماعت گوش نمی دهد و مدام صدایشان بلند تر می شود ، صدای شلیک می آید و جوانی که پشت ترک موتور سی جی ایستاده بود به ناگهان  کف آسفالت داغ میدان می افتد ، جمعیت پراکنده می شود، ده دقیقه بعد کماد بالای سر جوانش است ، تیر درست خورده است وسط شکم پسرش ، روزنامه ای از کف خیابان بر می دارد و می گذارد روی جای گلوله ، روزنامه  آرام آرام سرخ می شود و مچاله.

چهار ) تیر شصت و هشت

سر در سینما شهرزاد پلاکارد فیلمی است از سینمای ژاپن . ته سالن که همیشه بوی ادرار می داد و مدام صدای چک و چک تخمه می آمد نور چراغ قوه مرد چراغی سینما مدام می چرخید ، صحنه تاریک تر شد

 سامورایی جوان با زخم های بر بدنش از میدان بر گشت ، با کوهی از غم در چشمانش ، استاد سامورایی با آرامی  مراتب آیین مقدس را در گوشش خواند ، مراسم با شکوه تمام داشت پیش می رفت و دوربین با خیالی آسوده در حرکت. صحنه کات خورد به صورت وحشت زده مردی در ته سالن که نور مرد چراغی بر چهره اش قفل شده بود ، مرد سرخ بود مثل ماهی سورخوی پوست کنده ، ده دقیقه بعد وسط میدان شهربانی در گرماگرم ظهر تابستان کماد با آرامش تمام روزنامه پیچیده شده لای بسته تخمه اش را باز کرد ، پهنش کرد کف آسفالت، رویش نشست و  مراسم را با جزییات وسواس گونه ای تمام کرد ، چاقویش را به لبه ی راست شکمش چسباند بعد به آرامی آن را به سمت چپ کشید و بعد کمی به سمت بالا .

شکم مرکز ثقل بدن است همچنین مرکز تمام انرژی حیات.

 

 تیر نود و هشت

روز میدان شهربانی «رویاها» ( اکیرو کوروساوا )


احمد علی کارگران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد